پدرم امام (ره)
کـارنـامه نــور (زندگینامه امام خمینی)
فصل اول از ولادت تا وفات
3. ورود به حوزه ی علمیه ( ادامه ی بخش دهم )
پیش از آن که همراه روح اللّه از اراک به قم سفر کنیم. نقل خاطرهای زیبا و شیرین که برای او در کوچههای اراک روی داده است، چشم ما را به شخصیت این مرد الهی، بازتر میکند. در 27 اسفند همان سال، دو تلگراف به اراک رسید که مایه خشنودی همگان شد. نخست این که حقوقِ احمدشاه از خزانه دولتی به سی هزار تومان و مقرری شاهزادگان عیّاش قاجاری به بیست هزار تومان تقلیل یافت. دیگر آنکه ورود هرگونه مشروبات الکلی به کشور اکیداً ممنوع اعلام شد و مقرّر گردید در میهمانیها، به جای مشروبات الکلی، از دوغ و شربت استفاده شود. چندی قبل از این تصمیم دولت:
دو قلچماق مست، توبره پیرمردی نمکفروش را روی یخهای کوچه خالی کرده بودند تا در تلو تلو خوردنهای مستی، سُر نخورند. هنگام خالی کردن توبره دوم، آقا روح اللّه نوجوان از راه رسید و مچ یکی از آنان را چنان پیچید که فریاد از او برخاست و دیگری پا به فرار گذاشت. پیرمرد نمک فروش، ناله کنان و با صدای بلند، مرگ آن دو مزاحم را از خدا خواست و برای جوانمردی که او را از چنگ آن دو مست رهانیده بود، عمر طولانی درخواست کرد. پنجاه سال از این ماجرا گذشت. روزی یکی از رانندگان کامیون که بین راه مشهد ـ تهران در رفت و آمد بود، برای خوردن ناهار به قهوهخانهای رفت. در آنجا با صدای بلند برای یکی از آشنایانش، داستان نجات پدربزرگش را به دست طلبهای جوان تعریف میکرد و میگفت: دست کم یک روز از عمر امام به خاطر دعای خیر پدر بزرگ من است و روزهای دیگرش به خاطر دعای هزاران انسان دیگر. زیرا یکی از دو دعای پدر بزرگم مستجاب شد و آن دو مرد مست، روزی به جان هم افتادند و با چاقو همدیگر را زخمی کردند و پس از مدتی هر دو در جوانی بر اثر زخم چاقو مردند. دعای دیگر پدربزرگم عمر طولانی برای امام خمینی بود و حتماً این نیز مستجاب میشود.
ادامه دارد ...
منبع : تبیان